با وجود همه سختیها، این روزها بیشتر از هر زمان دیگهای احساس خوشحالی میکنم. صبح رو با خوندن ایتالیایی شروع میکنم و حس ذوق تو تکتک سلولهای بدنم جاری میشه. چند تا ویدئو هم از مصاحبه با مردم ایتالیا تو خیابونا میبینم و خندههای رو لبشون و انرژی مثبتشون، رو لب منم خنده میاره.
همزمان، گنجشکها و بلبلهایی که میان اینجا تا خوردهنونهایی که لب پنجره ریختم رو بخورن، برام میخونن و حال خوبم رو چند برابر میکنن. دارم یاد میگیرم از خوشیهای کوچیک لذت ببرم و این واسه من دستاورد بزرگیه.
خوشحالم از اینکه فرصت کتاب خوندن دارم و مینویسم. هر چند افتان و خیزان، ولی مینویسم. نیازی هم ندارم کسی بخونه تا حالم خوش باشه. همین که میتونم تو این سایت بنویسم برام راضی کنندهاست. ترجیح میدم بیشتر اینجا بنویسم تا اینستاگرام. تو اینستاگرام که به هر حال کسی حوصله خوندن نداره و نهایتا لایک میکنه بدون خوندن. اینجا ولی، منتظر لایک کسی نیستم و ارزش نوشتهام و حسوحال پشتش رو با تعداد لایک نمیسنجم.
این روزها دارم یاد میگیرم خودم باشم. چیزی که مدتهاست فراموش کردم. مدتهاست که خودم رو مجبور میکردم جور دیگهای باشم. جوری که خود واقعیام نبود. رنج زیادی هم کشیدم بهخاطرش. مرسی مستر گری وی که تیر خلاص رو تو زدی و باعث شدی جراتم برای خودم بودن بیشتر شه.
این روزها، این روزهای عجیب، در عین دلهره و احساس عدم اطمینانی که همهمون نسبت به آینده داریم، حال من خوبه و راضیام. از همینی که هستم، راضیام. از همین چیزهایی که دارم، راضیام. بیشتر به آسمون نگاه میکنم. بیشتر نفس عمیق میکشم. بیشتر خواهرم رو بغل میکنم. با دقتتر به خندههاش نگاه میکنم. عمیقتر لبخند میزنم. عمیقتر لبخند میزنم.